آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

هاله ماه من

دخمر شیطون ما....

آخی دخمر نازم تا امروز ٢تا دونه دندون تیز کوچولو یکی بالا و یکی پایین داورده.... واقعا هم تیزن هروقت میخواد شیربخوره جیگرم میاد توحلقم... ولی طوری نیست... دیدن لحظه هایی که کنارم آروم خوابیده و شنیدن صدای شیرخوردنش به همه رنجها و دردهای دنیا میارزه... نوش جونت مامانم.. گوشت وپوست تنت شه عزیز مامان... حالا دیگه تند تند راه میره میخواد از همه چی سردربیاره! اصلا هم نمیذاره دستش بگیرم کشته منو این حس استقلال طلبیش... فقط نمی دونم کی زبون باز میکنه تا بجای جیغ های تارزانیش صدای حرف زدن قشنگش رو بشنوم؟ دیگه داره شکم میبره نکنه یکی از اجدادش خونی از تارزان به ارث برده... قلدر هم هست تازشم.. چند شب پیش تو خونه دخترخالم چنان جیغ تارزانی ب...
17 مرداد 1390

آهای که دخمر منم دندون دار شد.....

سلام گلم، دختر نازم یک هفته پیش حسابی مریض شدی! سه روز تب ٣٩ درجه داشتی، بدنت درد میکرد و بیقرار بودی خیلی نگرانت شدیم. شبها خواب نداشتی و میاست بزور بهت دارو بدیم. اونهمه واکسن زدی یه بار هم تب نکردی ولی نمیفهمیدم این تب از کجا اومد؟؟؟؟ بعد از ٤ روز که حالت بهتر شد مامان توران سرکارم بهم زنگ زد و خبر داد که جواب تمام این سختی های این چند روز مال یه نیش دندون کوچولوت بوده که زده بیرون!!! نمیدونی چقدر ذوق کردم. خداکنه سر دندونای بعدیت اینقد مریضی نکشی وگرنه هیچی ازت نمی مونه ١٤ ماهت تموم شد و دندون دار شدی.... مبارک باشه خانمم ...
25 تير 1390

قدمهای کوچولو

آی دختر نازم الان که ١٣ ماه داری کم کم داری راه رفتن رو شروع میکنی! چند باری تلاش میکنی روی اون پاهای کوچولوی لرزونت وایستی به تنهایی ولی گلپی میوفتی. چند دفعه هم که دستت گرفتم تا راه بری هی میخواستی تند وتند قدم برداری..... چه خبره آخه اینقد عجله واسه چیه مگه کجا رو میخوای فتح کنی دلبر من؟ بالاخره توهم راه میری ، میدویی، بالا و پایین میپری، ..... باید یه فکری واسه درهای کابینت آشپزخونه بکنم. دیروز یه خونه تکونی جانانه برام کردی و همچین که همه چی رو از تو کابینت کشیدی بیرون  خودت رو بزور جا دادی توش حالا مگه کوتاه میومدی؟    تازه فکر نمیکردم بتونی ولی ٢ روز پیش دیدم که بزور با پاهای کوچولوت خودت رو رسوندی ...
30 خرداد 1390

یکسال پر خاطره و قشنگ

سلام گلم، عشق من الان دیگه یکساله شدی، بزرگ شدی ، خانمی شدی واسه خودت ولی هنوز دندون درنیووردی حسابی با اون دست وپاهای کوچولوت به همه جای خونه سرمیزنی و من و بابایی مجبوریم دائم مراقبت باشیم خدای نکرده اتفاقی نیوفته. آخه خیلی شیطون و بلا شدی دیشب و پریشب مجبور شدیم ٢ بار برات تولد گرفتیم، خوشبحالت کی مثل شما! کلی هم کادو از همه گرفتی برو حالشو ببر اما دلم خیلی سوخت چون متاسفانه باباسعداله ( بابای باباییت) دقیقا ٢ ماهه که از پیش ما رفته چقدر دوست داشت و با دیدنت ذوق میکرد. حیف که نموند تا تولد یکسالگیت رو ببینه عشق من ، دختر نازم، امید زندگیم ایشالا همونجور که پریشب تو لباس عروس خوشکلی که مامان توران واست از سوریه...
24 ارديبهشت 1390

روز تولد خورشید زندگیم

پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۸۹، دو روزی از تاریخی که خانم دکتر صفاریان داده بود گذشته بود و ما همچنان منتظر تشریف فرمایی قدوم مبارک آیلین خانم بودیم. فکر کنم جاش تو دلم خیلی نرم و گرم بود که نمی خواست بیاد بیرون؟ صبح پاشدم نمازمو خوندم و همونجا دراز کشیدم ، این ماه آخری خیلی سخت بود چون مجبور بودم دائم به پهلو بخوابم استخونای پهلوهام خیلی دردناک میشد تو خواب. اما یهو یه دردی گرفت تو پهلوم از جا پریدم و بله فهمیدم که نی نی کوچولوی من داره مامانشو صدا میکنه تا آماده بشه واسه تو بغل گرفتنش. احتمالا با ناخنهای تیز کوچولوش زده بود کیسه آبشو پاره کرده بود. خیلی ترسیدم! بابک رو صدا کردم و به مامان توران زنگ زدم. تنم داشت میلرزید نمیدونستم ا...
9 اسفند 1389
1